قاصدک
سراغت را
از “قاصدک” که می گیرم
تابی خورده و در دل ابرها” گم می شود
غصه ام می گیرد
می دانم!
شرم دارد از اینکه،
خبر دهد،
رفتنت” همیشگی بود”
سراغت را
از “قاصدک” که می گیرم
تابی خورده و در دل ابرها” گم می شود
غصه ام می گیرد
می دانم!
شرم دارد از اینکه،
خبر دهد،
رفتنت” همیشگی بود”
حرف.....!
بعضی حرفا رو
هر چقدر هم بقیه بگن
تا خودت تجربه نکنی
و به غلط کردن نیفتی بـاور نمی کنی ...!
زندگي دفتري از خاطره است
يك نفر در دل شب ، يك نفر در دل خاك
يك نفر همدم خوشبختي هاست ، يك نفر همسفر سختي هاست
چشم تا باز كنيم عمرمان مي گذرد ، ما همه همسفريم
نيلوفر |
||
ادامه شعرت: |
من دلم میخواهد: خانه ای داشته باشم پردوست! دوستهایم بنشینند آرام! گل بگویند و همه گل شنوند.
بر درش برگ گلی بگذارم!
روی آن هم بنویسم: "خانه ی ما اینجاست"
تا که سهراب نپرسد دیگر: خانه ی دوست کجاست؟
ذهن را درگیر باعشقی خیالی کرد و رفت
جمله های واضح دل را سوالی کرد و رفت
چون رمیدن های آهو ناز کردن های او
دشت چشمان مرا حالی به حالی کرد و رفت
کهنه ای بودم برای دست های این و آن
هرکسی مارا به نوعی دستمالی کرد و رفت
من حداقل 15 حقیقت رو راجع به شما میدونم:
1.الان توی اینترنتی
2. الان تو وبلاگ منی
3. یک انسان هستی
4.الان داری پست منو میخونی
5.تو نمیتونی با زبون بیرون بگی ژ!!؟؟!
7.الان داری امتحان میکنی
8.الان خنده ات گرفت
9.اصلا ندیدی که عدد 6 رو جا انداخته ام
10. الان چک کردی ببینی واقعا جاانداختم عدد 6 رو یا نه
11. الان باز خندیدی!!!
12. نمیدونی که من یه عدد رو هم چند بار نوشتم
13. الان چک کردی ببینی کدومه
14. پیداش نکردی و داری فحشم میدی..
15. ولی نمیدونی که منم دارم به تو میخندم چون منظورم عدد 1 بود که 7 بار تا الان نوشتم :)))
از چهار راه قلبم عبور کردی و هیچ به چراغ قلبم توجه نکردی
اما بدان پلیس قلبم تو را تعقیب خواهد کرد
و برگه ی دوستت دارم را زیر برف پاکن دلت خواهد گذاشت !
خدايا : من گمشده ي درياي متلاطم روزگارم و تو بزرگواري ! پس اي خدا! هيچ مي داني که بزرگوار آن است که گمشده اي را به مقصد برساند ؟ تا ابد محتاج ياري تو ، رحمت تو ، توجه تو ، عشق تو ، گذشت تو ، عفو تو ، مهرباني تو ، و در يک کلام ... محتاج توام
آدما خیلی نمیتونن از هم دور باشن ، بالاخره یه چیزی جا
میمونه که مجبورن
برگردن
سعی نکن از من دورشی . . . دلت اینجاست و یکی دوستت داره.....
بعضي وقتا چشمام به قلبم حسودي شون مي شه
.. مي دوني چرا ؟
چون .. تو هميشه توي قلبمي ولي از چشمم دوري
می گویند شاد بنویس
نوشته هایت درد دارند!!
و من یاد مردی می افتم
که با کمانچه اش
گوشه ی خیابان شاد میزد
اما چشمهایش خیس بود